مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

مارال همه زندگیم

دو تا خبر

پریروز کمی از سرکار زود تر اومدم مامانی آخه آنَهَ زنگ زده بود که آقاجونو بستریش کردن به خاطر دلپیچه های شدیدی که داشت . و آنَهَ هم می خواست بره پیش آقاجون . که منم به هم خاطر همین موضوع و هم اینکه می خواستم بااخره سری هم به آتیلا نونی بزنم (که چند روزی بود که بیمارستان بستری بود.) از سر کار زودتر برگشتم. آنهَ و دَدَه با هم رفتن پیش آقاجون . و منم بعد اینکه ناهار شما رو دادم  و آیسان خالا هم اومد و شما رو خوابوندم  .بعد اینکه خوابت عمیق شد . پَسا خالا و عمو احمد اومدن دنبالم و رفتیم بیمارستان . پیش آتیلای گل (آتیلا نونی ) . توی بیمارستان دلم برا بچه های مریض و مامانای نگران و خسته خیلی گرفت انشالله که مامانی هیچ نی نی گلی راهش...
22 مهر 1392

اومدن فصل پاییز و سرماخوردن ما

مامانی هوای تبریز همین اینکه یک مهر میشه از این رو به اون رو میشه هوا یکدفعه سرد شد با اینکه من از قبل لباس گرمای شما رو اماده کرده بودم و بیرون رفتنی هم همیش به حجم لباستو نوعش دقت میکردم؛ ولی بازم هفته پیش آنَهَ زنگ زدکه مارالجونی هم بی حوصله هستی و هم اینکه تب هم داری  مامانی از شرکت زودی زدم بیرون و برات  استامینوفن گرفتم با دیاز پام 2 میلی چون دکترت گفته که به محض اینکه تب کردی حتما بایستی تا روزی که تبت قطع بشه برات بدم بخوری تا خدای نکرده اتفاق بدی پیش نیاد. مامانی اون روز تا عص اصلا حال نداشتی که عصری با بابایی رفتیم پیش دکترت و گفت جای نگرانی نیست تبش ویروسیه. و 3 روز طول میکشه که علاوه بر داروهایی که میدادم بهت یه آم...
17 مهر 1392
1